قرار بر این بود که اگر مشکلات کارن حل نشوند به برنامه پرستاری او خاتمه داده شود. او همیشه دانشجوی شایسته ای بود که به نظر می رسید با همتایان و بیماران به خوبی کنار می آید. اکنون، او از آغاز نوبت کاری در بخش 3 جنوبی، بخش جراحی، دچار سردرد و سرگیجه شده بود. از جمله عواقب جدی، دو خطای پزشکی بودند که او هنگام توزیع داروها بین بیماران مرتکب شده بود. او می دانست که این خطاها می توانستند مهلک باشند و مانند مسئولان دانشکده پرستاری می خواست بداند چرا اینگونه مشکلات در سال آخر تحصیلات او شروع شده بودند. کارن می دانست که احساس های منفی زیادی نسبت به سرپرستار بخش 3 جنوبی دارد، ولی تصور نمی کرد که این احساس ها بتوانند مشکل جاری او را توجیه کنند.
بعد از چند هفته روان درمانی، من (پروچاسکا) متوجه شدم که یکی از تعارض های مهم کارن، به مرگ پدرش هنگامی که او 12 ساله بود مربوط می شد. کارن بعد از هفت سال زندگی با مادرش، به خانه پدرش رفته و با او زندگی کرده بود. او به یاد می آورد که وقتی پدرش دچار حمله قلبی شد و باید او را فوراً به بیمارستان می رساندند، چقدر غمگین بود. برای مدتی به نظر می رسید که پدرش از بیماری جان به در برده است و کارن از اینکه هر روز برای ملاقات او به بیمارستان می رفت، لذت می برد. در طول یکی از این ملاقات ها، پدرش به قفسه سینه خود چنگ انداخت و در حالی که شدیداً درد می کشید به کارن گفت که پرستار را خبر کند. او به یاد می آورد که وقتی نتوانست پرستاری را پیدا کند چقدر احساس عجز می کرد، هرچند به یاد نمی آورد که چرا این کار تا این اندازه دشوار بود. به نظر می رسید که جستجوی او بی فایده است و وقتی بالاخره پرستاری را پیدا کرد، پدرش مرده بود.
نمی دانم چرا، ولی نام بخشی را که پدر کارن در آن مرده بود از او پرسیدم. او قدری مکث کرد و به فکر فرو رفت، و بعد در نهایت شگفتی گفت: «بخش 3 جنوبی». وقتی او اظهار داشت که چقدر در آن موقع گیج شده بود و از دست پرستاران آن بخش به خاطر در دسترس نبودن عصبانی بود، با اینکه می دانست آنها درگیر مورد اضطراری دیگری بودند، سخت به گریه افتاد. کارن بعد از گریه و ابراز خشم خود، برای اولین بار پس از چند ماه، احساس آرامش کرد. سرپرست روان کاوی من گفت که نشانه های او ناپدید خواهند شد و همین طور هم شد. او می دانست که ما مجبور خواهیم شد خیلی عمیق تر وارد تعارض های قبلی بشویم که این تجربه نوجوانی بیانگر آنها بود، ولی فعلاً مشکلات کارن در برنامه پرستاری برطرف شده بودند.
شرح کوتاهی از زیگموند فروید
زیگموند فروید (Sigmund Freud – 1856-1939) در اوایل حرفه خود، وقتی مشاهده کرد که بیماران او بعد از یادآوری های پالایشی آسیب قدیمی، بهبود می یافتند، سخت تحت تأثیر قرار گرفت. اما طولی نکشید که او دریافت برای ایجاد تغییرات عمیق و بادوام تر باید روش خود را تغییر دهد. او بعد از مدتی به هیپنوتیزم، به تخلیه هیجانی، و سرانجام به تحلیل پویشی روی آورد که نه تنها آگاهی مراجعان، بلکه آگاهی فرهنگ وی را نیز به نحو چشمگیری بالا برد.
خیلی ها نبوغ فروید را تحسین می کردند، ولی خود او در طول زندگی اش از اینکه مغز بزرگتری به او داده نشده، شاکی بود (جونز، 1955). فروید شخصا معتقد بود که ویژگی برجسته اش، جرأت وی بود. پایین رفتن به اعماق ناشناخته انسان و بعد اعلام آنچه او کشف کرده بود به فرهنگ خشک ویکتوریایی، قطعاً شهامت و کنجکاوی زیادی را می طلبید. فروید یک بار اعلام کرد که کنجکاوی علمی، برگرفته از کنجکاوی جنسی کودک، نوعی والایش سوال های مملو از اضطراب «از کجا آمده ام؟» و «والدین من برای به وجود آوردنم چه کاری انجام دادند؟» است. این سوال ها برای فروید خیلی جالب بودند و بعدها به خاطر مجموعه خانواده پیچیده او، جایگاه مهمی را در نظریه شخصیت وی به خود اختصاص دادند. سن مادر او نصف سن پدرش بود، دو برادر ناتنی او هم سن مادرش بودند، و یک برادرزاده بزرگتر از خودش داشت. او «فرزند ایده آل» عزیزی بود که در یک خانواده یهودی طبقه پایین به دنیا آمده بود.
فروید چند سال برای موفقیت تلاش کرد. او از سال 1873 که در 17 سالگی وارد دانشگاه وین شد، تا زمانی که به عنوان پژوهشگر در مؤسسه فیزیولوژی کار کرد و تا هنگام دریافت دکترا در سال 1891 و رزیدنسی در عصب شناسی، همواره انتظار داشت که سخت کوشی و احساس تعهد او، به شهرت و موفقیت مالی منجر شود. او هرگز قصد نداشت به حرفه طبابت بپردازد، ولی دریافت که مزایای پژوهش و فرصت های پیشرفت علمی برای یک یهودی بسیار محدود هستند. سرانجام بعد از ازدواج در 30 سالگی، تصمیم گرفت کار آزاد رضایت بخشی را شروع کند. با این حال، فروید برای اینکه همکارانش را آگاه سازد که کار با بیمارانش او را درباره چه چیزی متقاعد ساخته است، آماده بود تا موفقیت مالی خود را که به سختی به دست آمده بود، به مخاطره اندازد: اساس روان رنجوری تعارض جنسی بود – یا به بیان دقیق تر، تعارض بین امیال غریزی نهاد و مجازات جامعه برای ابراز مستقیم این امیال.
بینش های عمیق فروید با توهین های حرفه ای روبرو شدند و طبابت او به سرعت تنزل کرد. به مدت چند ماه هیچ بیمار جدیدی به او ارجاع داده نشد. او مجبور بود به مدت چند سال برای ادامه دادن فعالیت های عقلانی خود بدون اینکه یک همکار در بینش های او سهیم باشد، به جسارت درونی خودش اتکا کند. او در همان دهه 1890، تا اندازه ای برای غلبه کردن بر چند نشانه روان رنجور و تا اندازه ای برای استفاده از خودش به عنوان آزمودنی در تحقیقات ناهشیار، خودکاوی عذاب آوری را آغاز کرد. شگفتا که فروید از انزوای حرفه ای خود اصلا ناامید نشد. او توانست مخالفتی را که با آن روبرو شده بود به عنوان بخشی از مقاومت طبیعی در برابر عقاید تحریم شده (تابو) تعبیر کند.
سرانجام در اوایل دهه 1900، دانشمندانی نظیر ویلیام جیمز که در حال مرگ بود، نظریه مخاطره آمیز فروید را به عنوان نظامی که روان شناسی قرن بیستم را شکل خواهد داد، تأیید کردند. او همراه با گروهی از همکاران برجسته که به انجمن روان کاوی وین پیوسته بودند. واقعاً روان شناسی قرن بیستم را شکل داد. اغلب این همکاران در شکل گیری روان کاوی مشارکت داشتند، ولی فروید اصرار داشت که فقط او به عنوان بنیانگذار حق داشت تعیین کند که چه چیزی باید روان کاوی نامیده شود. این باعث شد شماری از مغزهای متفکر، از جمله آلفرد آدلر و کارل یونگ، انجمن روان کاوی را ترک کنند و نظام های خودشان را به وجود آورند. اصرار فروید شاید زمینه را برای سنت جزم اندیشی آماده کرده باشد که به جای اتکا بر شواهد در اصلاح نظریه های روان درمانی، بیشتر بر صاحب قدرت متکی بود. با این حال، فروید شخصاً در سرتاسر عمر خود از نظریه هایش انتقاد می کرد و در صورتی که عقاید برگزیده او با تجربه مغایر بودند، با ناراحتی آنها را کنار می گذاشت.
موفقیت، احساس تعهد فروید را نسبت به کار پژوهشی یا نسبت به بیمارانش کاهش نداد. او روزی 18 ساعت کار می کرد که با دیدن بیماران از 8 صبح تا 1 بعد از ظهر آغاز می شد، در ساعت صرف ناهار و پیاده روی با خانواده اش می شد، دوباره از ساعت 3 بعد از ظهر تا 9 یا 10 شب بیماران را می دید، مدتی را صرف شام و پیاده روی با همسرش می کرد، و تا 1 یا 2 بامداد به نامه ها و کتاب ها می پرداخت. احساس تعهد او نسبت به کارش فوق العاده بود. البته این نیز جالب بود که این مرد، که خود را نسبت به آگاهی از مسائل جنسی و فراز و نشیب های آن متعهد می دانست، وقت یا انرژی کمی را برای امیال جنسی خودش باقی می گذاشت.
فروید که قبل از جنگ جهانی دوم از وین به لندن مهاجرت کرد، با وجود اینکه از لطمات سرطان استخوان رنج می برد، به کار کردن ادامه داد. او در 85 سالگی، احتمالا در اثر خودکشی به کمک پزشک، درگذشت، و جامع ترین نظریه شخصیت، آسیب شناسی روانی، و روان درمانی را که تاکنون به وجود آمده، باقی گذاشت.
نظریه شخصیت
نظریه شخصیت فروید مانند خود او پیچیده بود. او شخصیت را از شش زاویه مختلف در نظر گرفت:
- مکانی، که شیوه های عملکرد هشیار در برابر ناهشیار را در بر می گیرد
- پویشی، که تعامل نیروهای روانی را شامل می شود
- ژنتیکی، که به منشأ و شکل گیری پدیده های روانی از طریق مراحل دهانی، مقعدی، آلتی، نهفتگی و تناسلی مربوط می شود
- اقتصادی، که توزیع، تغییر شکل، و مصرف انرژی را شامل می شود
- ساختاری، که بر مبنای واحدهای کارکردی نهاد، خود، و فراخود استوار است
- انطباقی، که فروید به آن اشاره کرد و هارتمن (1958) آن را پروراند و به آمادگی فطری فرد برای تعامل با یک رشته محیط ها مربوط می شود.
جدول خلاصه مراحل روانی–جنسی فروید
نظریه آسیب شناسی روانی
چون تمام شخصیت ها به علت تعارض ها و تثبیت های اجتناب ناپذیر در مراحل پیش تناسلی، تا اندازه ای ناپخته هستند، پس همگی نسبت به اختلالات روانی آسیب پذیریم. اگر تعارض ها و تثبیت های ما در اوایل زندگی روی داده باشند بیشتر آسیب پذیریم، زیرا برای حل و فصل کردن اضطراب، به دفاع های ناپخته تری وابسته خواهیم بود. به علاوه، هرچه تعارض های پیش تناسلی ما شدیدتر باشند، آسیب پذیرتریم، زیرا بیشتر انرژی ما صرف دفاع از خود علیه تکانه های پیش تناسلی شده و برای کنار آمدن با استرس های بزرگسالی، انرژی کمتری وجود دارد. شخصیت های دهانی، مقعدی، آلتی، یا آمیخته که خوب از خود دفاع کرده اند، تا زمانی که در معرض استرس وحشتناک قرار گرفته باشند که به تشکیل نشانه و تشدید مکانیزم های دفاعی ناپخته منجر خواهد شد، هرگز در هم نمی شکنند.
رویدادهای استرس زا – مانند مرگ فردی عزیز، پیشنهاد رابطه ای نامشروع، یا بیماری جسمانی – تکانه ای را تحریک می کنند که افراد در تمام عمر خود آن را کنترل کرده اند. آنها طوری به این رویداد جاری در سطح ناهشیار واکنش نشان می دهند که گویی تکرار تجربه کودکی، نظیر طرد شدن از جانب والد یا میل به آمیزش جنسی نهی شده است. واکنش های کودکی آنها باعث می شود وحشت کنند که مبادا تکانه های آنها از کنترل خارج شوند و تنبیهی مانند جدایی یا اختگی، که در تمام عمر از آن وحشت داشتند، روی دهد. این افراد می ترسند که «خرد شوند» – شخصیت آنها به از هم پاشیدگی تهدید می شود. مانند کودکان می ترسند که شخصیت بزرگسال آنها متلاشی شده و کاملاً تحت سلطه غرایز بچگانه قرار بگیرند. این افراد در سطح ناهشیار دوباره دچار همان تعارض های بچگانه ای می شوند که یک زمانی موجب رشد شخصیت آنها بوده و اکنون آنها را به از هم پاشیدگی شخصیت تهدید می کنند.
کسی که با چنین تهدیدهایی روبرو شده، بسیار برانگیخته می شود که برای جلوگیری از وارد شدن تکانه ها به هشیاری، هر مقدار انرژی که لازم باشد، مصرف کند. این ممکن است دفاع های قبلی را به قدری تشدید کند که بیمارگون شوند. برای مثال، خانم متأهلی که رابطه نامشروعی به او پیشنهاد شده و میل شدیدی به آمیزش جنسی نهی شده دارد، شاید این امیال را با شدت بیشتری سرکوب کند. طولی نمی کشد که او کاملاً خسته می شود و امکان دارد نشانه های دیگر خستگی و افسردگی را آشکار سازد، اما حتی اگر به این رابطه تمایل داشته باشد، انرژی لازم را برای انجام آن ندارد. در حالی که مرتباً از خستگی شکایت می کند، برای او بهتر است که خسته باشد تا اینکه در حالت وحشت به اجرا در آوردن امیال بچگانه اش به سر برد. خانمی که در مورد امیال جنسی نهی شده، تثبیت ها و تعارض های شدید نداشته است، شاید صرفاً این پیشنهاد را نپذیرد یا اگر فکر کند که به خطرش می ارزد، آن را قبول کند.
وقتی کسی به رویدادهای زندگی، واکنش های این چنین شدیدی نشان می دهد که نشانه ها ایجاد می شوند، طرفداران فروید معتقدند که این نشانه ها علیه تکانه های غیرقابل قبول و اضطراب های بچگانه دفاع می کنند. در خیلی از موارد، نشانه ها وظیفه ابراز غیرمستقیم میل غیرقابل قبول فرد را نیز بر عهده دارند. برای مثال، نشانه های سردرد، سرگیجه، و خطاهای پزشکی کارن، توجه او را از بروز خشم نسبت به پرستاران بخش 3 جنوبی و اضطراب همراه با آن، منحرف کردند. در ضمن، خطاهای پزشکی او در واقع جلوه ای از امیال خصمانه وی بودند بدون اینکه اصلاً آگاه باشد که عصبانی است، و در مورد اینکه خشم درونی وی را تهدید می کند، هیچ چیزی نگوید.
وقتی نشانه ها هم وظیفه دفاع علیه تکانه های غیرقابل قبول داشته و هم ابراز غیرمستقیم این امیال باشند، در این صورت نشانه ها دو برابر در برابر تغییر مقاوم هستند. منافع دیگر حاصل از نشانه ها، مانند توجه خاص افراد عزیز یا دکترها، منافع ثانوی هستند و نشانه ها را در برابر تغییر مقاوم تر می کنند.
فرایندهای درمانی
از نظر فروید، فقط یک فرایند می تواند در هشیار کردن ناهشیار موفق شود. قبل از اینکه بتوانیم به صورت معقول به رویدادهای محیطی پاسخ دهیم، ابتدا باید آگاه باشیم که چگونه پاسخ های بیمارگون ما به آن محیط از ناهشیار، تداعی های فرایند نخستین، ناشی می شوند. برای برطرف کردن نشانه ها، باید از مقاومتی که در برابر بروز نشانه ها به خرج می دهیم آگاه باشیم، زیرا آنها هم علیه تکانه های غیرقابل قبول دفاع کرده و هم اینکه تا اندازه ای آنها را تخلیه می کنند. باید به تدریج تشخیص دهیم که تکانه های ما آنگونه که در کودکی تصور می کردیم، خطرناک نیستند و اینکه می توانیم برای تحت کنترل نگه داشتن تکانه ها، تا اندازه ای با ابراز کردن پخته تر غرایز خود، از دفاع های مفیدتر استفاده کنیم. سرانجام اینکه، برای پیشگیری از برگشت های آینده، باید از فرایندهای هشیار خود جهت آزاد کردن تثبیت های پیش تناسلی خویش استفاده کنیم تا بتوانیم به رشد خود ادامه داده و به سطوح عملکرد پخته و تناسلی برسیم. اینگونه بالا بردن اساسی آگاهی، به تلاش قابل ملاحظه بیمار و روان کاو نیاز دارد.
بالا بردن آگاهی
وظیفه بیمار
به نظر می رسد که تداعی آزاد کار خیلی آسانی باشد – بیان کردن آزادانه هرچه به ذهن می رسد، صرف نظر از اینکه آن فکر یا تداعی چقدر پیش پا افتاده یا زننده باشد. اگر بیماران می توانستند ذهن خود را آزاد بگذارند و بدون دفاع کردن تداعی کنند، در این صورت تداعی های آنها تحت سلطه غرایز قرار می گرفتند. چون غرایز منبع کل انرژی و بنابراین، قوی ترین نیروها در فرد هستند، و به این علت که غرایز همیشه برای نمایان شدن در هشیاری فشار می آورند، بیماران فوراً با افکار، احساسات، خیالپردازی ها، و امیالی که غرایز را ابراز می کنند، ارتباط برقرار خواهند کرد.
با این حال، تداعی آزاد کار راحت یا ساده ای نیست. قدیمی ترین درس های ما در زندگی این بودند که چنین ابراز مستقیم و کنترل نشده غرایز، خطرناک است. انسان ها همچنین موقعی که نشانه ها ایجاد شدند، یاد گرفتند که شل کردن دفاع ها می تواند وحشتناک باشد و به بیماری منجر شود. اکنون، صرفاً به این علت که روانکاو از بیمار درخواست کرده که روی تخت دراز بکشد و هرچیزی که به ذهنش می رسد را بیان کند، بدان معنی نیست که بیمار می تواند بدون مقاومت زیاد یا حالت دفاعی، این کار را انجام دهد.
روانکاو برای اینکه به بیمار کمک کند در صورت روبرو شدن با وحشت بالقوه و حالت دفاعی ناشی از آن، به کار کردن ادامه دهد، باید با قسمت خودِ (ego) او که می خواهد از رنج کشیدن رها شود و به قدر کافی منطقی هست که باور کند رهنمودهای روان کاو می توانند این رهایی را به بار آورند، اتحاد درمانی برقرار کند. بیماران از طریق این اتحاد نیز تمایل پیدا می کنند که رؤیاها و خاطرات کودکی خود را با وجود اینکه این مواد آنها را به تکانه های تهدید کننده نزدیک تر می کنند، به طور مشروح به یاد آورند.
وظیفه درمانگر
وظیفه درمانگر با ارزیابی بیمار آغاز می شود تا معلوم کند آیا او واقعاً مورد مناسبی برای روان کاوی است. گرینسون این نکته را به طور مختصر به این صورت بیان می کند: «افرادی که جرأت نمی کنند از واقعیت به عقب برگردند و آنهایی که نمی توانند به راحتی به واقعیت برگردند، برای روان کاوی مخاطره آمیز هستند.» این به طور کلی به معنی آن است که بیمارانی که با عنوان شخصیت های اسکیزوفرنیک، دوقطبی، اسکیزوئید، یا مرزی تشخیص داده شده اند، برای روان کاوی کلاسیک مخاطره آمیز هستند.
اگر روان کاوی پیش برود، درمانگر در جریان تحلیل کردن مقاومت بیمار در برابر تداعی آزاد و انتقال، که وقتی ایجاد می شود که بیمار واپس روی کرده و امیال غریزی را به روان کاو ابراز می کند، از چهار روش استفاده می نماید: مواجهه، توضیح، تعبیر، و بینش یابی.
مواجهه و توضیح
دو روش اول اصولاً بازخورد هستند. درمانگر در مواجهه تحلیلی، اطمینان می یابد که بیماران از اعمال یا تجربیات خاصی که تحلیل می شوند، آگاه هستند. برای مثال، روانکاو در جریان مواجه کردن بیمار با انتقالی خاص، ممکن است این بازخورد را به او بدهد: «به نظر می رسد که از دست من عصبانی هستید»، یا «به نظر می رسد که به من تمایلات جنسی دارید.»
توضیح که اغلب با مواجهه قاطی می شود، بازخورد روشن تر و مشروح تری درباره پدیده خاصی است که بیمار در حال تجربه کردن آن است. درباره اینکه چگونه بعد از مواجه کردن یک بیمار با نفرت وی از روانکاو، به او کمک کرد تا جزئیات دقیق نفرت خود را توضیح دهد، مثال زیر را ذکر می کند:
او دلش می خواهد آنقدر مرا بزند تا خُرد و خمیرم کند، به معنای واقعی کلمه مرا آسیاب کند و آنچنان بکوبد که به صورت توده ای ژله مانند از کثافتی خونین و لزج درآیم. بعدا درست مثل سوپ بلغور لعنتی که مادرش در کودکی او را مجبور به خوردن آن کرد، مرا با یک «هُرت» گُنده بالا بکشد. سپس مرا به صورت مدفوعی بدبو و سمّی تخلیه کند. وقتی از او پرسیدم «بعداً با این مدفوع بد بو چه کار خواهی کرد؟» جواب داد «بعد تو را آسیاب می کنم و به شکل کثافتی در می آورم که بتوانی به مادر عزیز مرحومم ملحق شوی!».
تعبیر
تعبیر کردن یعنی هشیار کردن یک پدیده ناهشیار. به بیان دقیق تر، تعبیر یعنی هشیار کردن معنی، منبع، تاریخچه، شیوه، یا روند یک رویداد روانی ناهشیار. روانکاو برای رسیدن به یک تعبیر، از ناهشیار، همدلی و شهود و همین طور از دانش نظری خود استفاده می کند. با تعبیر کردن، از آنچه به راحتی قابل مشاهده است فراتر رفته و به پدیده ای روان شناختی، معنی و علیت می دهیم.
محتوای درمانی
تعارض های درون فردی
بدیهی است که روان کاوی در درمان، روی تعارض های درون فردی تمرکز می کند. تعارض های درونی بیمار، از جمله تکانه ها، اضطراب، و دفاع ها مسئله اصلی هستند. امکان دارد که مشکلات در سطح میان فردی نمایان شوند، ولی فقط از طریق بررسی تعارض های درون روانی هر فرد می توان به علت این مشکلات و راه حلی برای برطرف کردن آنها دست یافت.
اضطراب ها و دفاع ها
قبلا درباره اضطراب ناشی از تهدیدهای جدایی و اختگی بحث کردیم. طرفداران فروید اضطراب آغازین را نیز فرض می کنند که فرض شده ناشی از ضربه تولد غرق شدن در تحریک است. اضطراب آغازین مبنای جسمانی وحشتزدگی است که منظور از آن تهدید به غرق شدن در تحریک غریزی هنگام بزرگسالی است. اضطراب اخلاقی یا گناه، تهدیدی است که از نقض کردن مقررات درونی شده ناشی می شود.
در روان درمانی، اضطراب به علت ویژگی های ناخوشایند آن، ممکن است فرد را وادار کند تا آن را کاهش دهد. با این حال، روانکاو در جریان درمان باید مراقب باشد که تکانه ها را خیلی سریع آشکار نکند، زیرا امکان دارد فرد وحشت زده شده و از درمان بگریزد یا به صورت روان پریش احساس کند در هم کوبیده شده است. اضطراب یکی از دلایل اصلی پیشرفت کُند درمان است – تا اندازه ای به این علت که اضطراب به فرد علامت می دهد که وقتی به تداعی های خطرناک نزدیک می شود، مقاومت را تقویت کند، و تا اندازه ای به این خاطر که روان کاوان احساس می کنند که خودهای ناپخته نمی توانند زیر بار اضطراب زیاد تاب بیاورند.
دفاع ها یا مقاومت، که وقتی در درمان روی می دهند دفاع ها نامیده می شوند، نیمی از محتوای روان کاوی هستند. تقریباً هر رفتاری در درمان می تواند وظایف دفاعی داشته باشد – صحبت کردن خیلی سریع یا خیلی آهسته، خیلی زیاد یا خیلی کم، احساس خوب یا احساس خصومت داشتن نسبت به درمانگر، تمرکز روی جزئیات یا اجتناب از آنها، نمونه هایی از این رفتارهای دفاعی هستند. بنابراین، روان کاو همیشه موادی برای پردازش دارد. نکته فقط این است که مراجع به احتمال زیاد کدام دفاع ها، مثل فراموش کردن قرار ملاقات ها یا به یاد نیاوردن رؤیاها را به عنوان مقاومت تأیید می کند. هدف روان کاوی از بین بردن دفاع ها نیست، بلکه این است که دفاع های پخته تر، واقع بینانه تر، و ارضاکننده تری را جایگزین دفاع های ناپخته و تحریف کننده سازد.
عزت نفس
عزت نفس محتوای اصلی برای روان کاوی نبوده است. به نظر بدیهی می رسد که بیماران درباره عزت نفس دستخوش تعارض هایی خواهند شد. برخی عزت نفس به طرز نامعقول پایینی دارند – شخصیت هایی که محرومیت های دهانی داشته اند و همواره خود را حقیر می شمرند یا شخصیت های آلتی طرد شده ای که احساس می کنند زشت و ناخوشایندند، دو نمونه از این افراد هستند. بیماران دیگر عزت نفس به طرز نامعقول بالایی دارند، مثل شخصیت های دهانی نازپرورده ای که ازخودراضی بوده یا شخصیت های آلتی نازپرورده ای که مغرور و گستاخ هستند. شخصیت های پیش تناسلی تا وقتی تحت سلطه امیال بچگانه مراقبت شدن خودخواهانه، کنترل کردن خصمانه، یا خودشیفتگی اغواگرانه قرار دارند، اصولاً نمی توانند احساس خوبی درباره خود داشته باشند.
فقدان عزت نفس واقعی به جای اینکه مشکلات شخصیت را ایجاد کند، حاصل این مشکلات است. به معنای دقیق کلمه، روان کاوان مستقیماً با مشکلات عزت نفس برخورد نمی کنند. پذیرفتن ویژگی های بچگانه ممکن است آرامش موقتی به همراه داشته باشد، ولی چیزی که شخصیت پیش تناسلی واقعاً نیاز دارد، بازسازی شخصیت است. بهترین کاری که می توان انجام داد این است که به بیماران کمک شود تا آگاهانه شخصیت خود را بازسازی کنند و به سطح عملکرد تناسلی برسند. فقط از آن پس افراد می توانند احساس عزت نفس پایداری را تجربه کنند.
مسئولیت
در نظام جبرگرایانه ای مانند روان کاوی، چگونه می توانیم از مسئولیت فردی صحبت کنیم؟ روان کاو در عمل، از بیمار انتظار دارد که خود را در قبال ویزیت مسئول بداند، سه یا شش بار در هفته به قرار ملاقات ها پای بند بماند، و تا حد امکان تداعی آزاد کند. اما از لحاظ نظری، در روان کاوی آزادی و انتخاب، و بنابراین، مسئولیت وجود ندارد. اگر کل رفتار بیمارگون توسط تعارض های ناهشیار و تثبیت های پیش تناسلی تعیین شده باشد، چگونه می توانیم کسی را مسئول هرگونه عمل بدانیم، خواه این عمل قتل باشد یا تجاوز جنسی یا صرفاً پرداخت نکردن ویزیت؟ این مشکلِ مسئول دانستن فرد برای اعمال خودش یکی از دلایلی است که ماورر گفت فروید ما را از نسل روان رنجوران نجات داد و نسل جامعه ستیزان را به ما بخشید.
فروید جبرگرا بود، ولی نظریه او روان شناسی آزادی است. جبرگرایی روانی او اعلام می دارد که درست به همان صورتی که در جهان مادی هیچ رویدادی بدون علت وجود ندارد، رویداد ذهنی یا حالت ذهنی نیز بدون علت نیست. در دنیای روان شناختی هیچ چیزی تصادفی نیست. با این حال روان کاوی در نهایت برای این طراحی شده است که ما را از تعارض های سرکوب شده و دفاع های روانی خویش آگاه سازد و بدین وسیله از استبداد ناهشیار نجات دهد.
تعارض های میان فردی
صمیمیت و امیال جنسی
برای شخصیت ناپخته، صمیمیت، افشاگری و سهیم شدن صادقانه و اصیل بین دو نفر، اصولاً غیرممکن است. مشکل صمیمیت اصولاً مشکل انتقال است. شخصیت پیش تناسلی نمی تواند با دیگری آنگونه که او واقعاً هست ارتباط برقرار کند، بلکه وی را مطابق با تصورات کودکی از آنچه افراد هستند، تحریف می کند. به قول پیاژه، قدیمی ترین تجربیات میان فردی شخص با والدین، به طرحواره های درونی شده ای منجر می شوند که مفاهیم ابتدایی در این باره است که افراد چگونه هستند. هر تجربه تازه فرد از طریق توجه انتخابی به اعمال آن شخص، در این طرحواره جذب می شود.
ارتباط
اغلب ارتباط های میان فردی بین دو آدم ناپخته، تک گویی های به هم وصل شده هستند نه گفتگوی واقعی. شخصیت های ناپخته در دنیای خودمحور خود محبوس شده اند، دنیایی که در آن، دیگران فقط اشیایی برای ارضای آنها هستند. آنها به آنچه طرف مقابل می گوید پاسخ نمی دهند، بلکه به امیال خودخواهانه خودشان پاسخ می دهند. آنها با یکدیگر صحبت نمی کنند، بلکه با برداشت های درونی خودشان از آنچه که دیگری انتظار می رود باشد، صحبت می کنند. پیام هایی که آنها می فرستند محتوای آشکاری دارد که آن نیز به سمت پنهان کردن آنچه فرد واقعاً می خواهد بگوید، هدایت شده است. اگر برای یک روان کاو چند سال «گوش دادن با گوش سوم» طول بکشد تا منظور واقعی فرد را تعبیر کند، چگونه می توان از یک همسر انتظار داشت که با دو گوش بسته بشنود؟ از دیدگاه فرویدی کلاسیک، تلاش هایی که برای رفع اختلاف زناشویی بین دو شخصیت ناپخته صورت می گیرند، فقط گفتگوی احمقانه ای را به بار می آورند که بهتر است به نمایشنامه نویسان مدرن واگذار شود.
خصومت
از نظر طرفداران فروید، خشونت در جامعه ما بیانگر خصومت ذاتی در انسان هاست. درست به همان صورتی که کردار شناسانی چون تین برگن و لورنز اظهار می دارند که حیوانات پرخاشگری را به صورت غریزی تخلیه می کنند، نظریه فروید حاکی است که انسان برای حمله کردن و نابود ساختن، غریزه دارد. اما انسان ها در عین حال دوست دارند در جوامع متمدن زندگی کنند و ثبات سازمان های اجتماعی – به عنوان نمونه، روابط، خانواده ها، و جوامع – همواره توسط طغیان های خصمانه شخصیت هایی که به طور نامناسب از خود دفاع می کنند، تهدید می شود.
کنترل
کشمکش بر سر کنترل میان فردی غالباً بر سر این است که دفاع های چه کسی بر رابطه حاکم خواهند شد. هرچه دفاع ها خشک تر باشند، به احتمال بیشتری افراد بر پیروی کردن دیگران از دیدگاه و شیوه عمل آنها اصرار خواهند کرد. برای مثال، کسی که به طور مکرر خصومت را به دیگران فرافکنی می کند، احتمالاً فشار زیادی به دیگران می آورد تا دنیا را مکان خصمانه ای بدانند. برعکس، اگر کسی با عینک سرکوبگر و خوش خیالانه دفاع کند، در این صورت تعامل ها فقط روی جنبه های دلپذیر زندگی متمرکز خواهند بود. اگر دو نفر با دفاع های ناسازگار بکوشند تعامل کنند، بین آنها تعارض ایجاد خواهد شد. موضوع بی اهمیتی مانند تصمیم گیری درباره اینکه چه فیلمی دیده شود، بین زنی با عینک خوش خیالانه که می خواهد فیلم کمدی ببیند و شوهری که خصومت خود را فرافکنی می کند و می خواهد فیلم جنگی تماشا کند، می تواند به تعارض شدیدی برای کنترل تبدیل شود.
تعارض های بین فرد و جامعه
سازگاری در برابر فراروندگی
فروید معتقد بود که بین نیاز جامعه سازمان یافته به مقررات از یک طرف، و امیال اساسی فرد برای ارضای فوری و خودخواهانه از طرف دیگر، تعارضی اساسی و حل نشدنی وجود دارد. این در یک کلمه، فراخود در برابر نهاد، اصل واقعیت در برابر اصل لذت را نشان می دهد. فروید معتقد بود که لزومی ندارد فرهنگ ها درباره امیال جنسی کودکی آنگونه که در عصر ویکتوریایی او بود، سرکوبگر باشند؛ در واقع، فروید بیش از هر فرد دیگری مسبب انقلاب جنسی مدرن بود. با این حال، فروید با این نظر موافق بود که فرهنگ باید تا اندازه ای سرکوبگر باشد. او که آدم متمدنی بود، از تمدن پشتیبانی کرد و مایل بود با ناخرسندی های آن برخورد کند.
کنترل تکانه
فروید متقاعد شده بود که تکانه های جنسی و پرخاشگری انسان باید کنترل شوند. ما حیواناتی هستیم که با لایه نازک تمدن پوشانده شده ایم. از نظر روان درمانگران، ترغیب افراد به برداشتن این لایه، در نهایت به معنی تشویق کردن تجاوز جنسی و آشوب در خیابان هاست. برخی معتقدند که فروید شخصاً به برداشتن این لایه نازک کمک کرد. آنها امیال جنسی و پرخاشگری را در جامعه پسافرویدی ما خارج از کنترل می دانند. وابستگی به مواد مخدر، الکل، و غذا فراگیر است؛ به نظر می رسد که خشونت بر خیابان ها حکمفرماست. با این حال، فروید یکی از اولین کسانی بود که قبول داشت سست کردن کنترل های افراد روان رنجور برای درمانگران، خیلی راحت تر از ایجاد کنترل در شخصیت های تکانشی است. او از برداشتن این لایه نازک کنترل ها طرفداری نکرد؛ در عوض، معتقد بود که بهترین مایه امیدواری برای افراد و جامعه این است که کنترل های پخته تری را جایگزین این لایه بچگانه خشک، ولی متزلزل کنند.
فراتر از تعارض به سوی خرسندی
یافتن معنی در زندگی
فروید یک بار گفت، «این هدف که انسان باید خوشحال باشد، در برنامه آفرینش نیست». او معتقد بود که ما نمی توانیم از تعارض فراتر رویم، ولی باور داشت که می توانیم در میانه تعارض، معنایی در زندگی بیابیم. معنی در عشق و کار یافت می شود. کار یکی از بهترین مجاری جامعه برای والایش بخشیدن به غرایز ماست؛ فروید شخصاً توانست کنجکاوی جنسی خود را به صورت تحلیل امیال جنسی بیمارانش والایش دهد. والایش نوعی دفاع پخته خود است که به ما امکان می دهد انرژی نهاد را به سمت فعالیت های جایگزین که پسنده تر هستند، هدایت کنیم: مکیدن می تواند سیگار کشیدن شود، ابراز مقعدی می تواند هنر آبستره شود و الی آخر.
فرد آرمانی
فرد آرمانی از نظر فروید، و هدف اصلی روان کاوی، آدمی است که تثبیت ها و تعارض های پیش تناسلی را به قدر کافی تحلیل کرده باشد که به سطح عملکرد تناسلی برسد و آن را حفظ کند. شخصیت تناسلی بدون وابستگی اضطراری شخصیت دهانی، آمیزش جنسی را دوست دارد، بدون حالت وسواسی شخصیت مقعدی، در کار خود کاملاً توانمند است، و بدون تکبّر شخصیت آلتی، از خود رضایت دارد. فرد آرمانی بدون پرهیزگاری شخصیت مقعدی، آدمی نوع دوست و سخاوتمند است، و بدون رنج بردن زیاد از تمدن، کاملاً اجتماعی و سازگار است.